مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

چگونه مکعب روبیک را حل کنیم ؟

حتما میدونید مکعب روبیک چیه؟ یه بازی فکری معتاد کننده و همچنین اعصاب خورد کن !

برای اینکه در نوروز اگر این را دادند به دستتان کم نیارید.....

ین بازی فکریه توسط پرفسوری مجاری به نام ارنو روبیک در سال 1974 اختراع شد، تا سال 1979 این مکعب جادویی فقط در مجارستان به تولید و فروش میرسید تا اینکه در همان سال این مکعب کم کم به آمریکا و اروپا راه یافت و نام ارنو روبیک را پرآوازه ساخت. روبیک انواع مختلف داره مثل2.2.2 یا 3.3.3 یا 4.4.4 و یا حتی بیشتر که معروفترینش همون 3.3.3 هست.

حل و ارائه ی راه حلی برای حل این فکر-افزار تا مدتها فکر ریاضی دانها رو به خودش جلب کرد تا اینکه بالاخره در سال 1981  راه حلی ساده توسط جیمز جی. نورس برای حل این مکعب جادویی پیدا شد و در کتابی با همین عنوان راه حلشو به چاپ رسوند. هرچند از همون سال به بعد راه حلهای زیادی برای روبیک ارائه شد ولی ساده ترین راه توسط پرفسور ریاضی به نام دیوید سینگ مستر ارائه شد. این راه  حل بسیار ساده است و مکعب رو به صورت ردیف به ردیف از پایین تا بالا به سادگی به حل میرسونه. این راه حل ا دعا میکنه که مکعب رو در کمتر از 100 حرکت حل میکنه. در سال 2007 توسط کامپیوتر راه حلی 26 حرکتی برای روبیک ارئه شد و در سال 2008 کوتاه ترین راه حل ممکن یعنی 22 حرکت برای روبیک کشف شد.

همچنین هرساله مسابقه هایی برای حل کردن سریع روبیک در جهان برگذار میشه که رکورد حل سرعتی روبیک متعلق به فردی آلمانی به اسم Erik Akkersdijk و در مدت زمان 7.08 ثانیه است. میتونید ویدو این حل رو در اینجا پیدا کنید. همچنین میتونید در این سایت تمامی رکوردها رو ببینید، بهترین رکورد ایران هم با مدت زمان 12.71 ثاتیه است.

هر حرکت در حل روبیک باید حساب شده باشه وگرنه میتونه تمام زحمت چند ساعتتونه به هدر بده. طبق ادعایی در ویکیپدیا این مکعب به چیزی در حدود 43 کوانتیلیون (10 به توان 18) حالت میتونه در بیاد. پس کاملا دقت کنید که راه رو اشنتباه نرید !

خودتان روبیک را حل کنید

حتما شما هم مکعب روبیکی درست نشده تو خونه دارید، اگه میخوایید مکعبتون رو حل کنید از این PDF( حجم 1مگ)  استفاده کنید و قدم به قدم واسه ی حلش اقدام کنید. فقط اگه میخواید که از حل روبیک لذت ببرید، فورا جواب رو نگاه نکنید، اول هدف رو که در بالای هر صفحه سمت راست کشیده شده است رو نگاه کنید و سعی کنید که خودتون به هدف برسید و اگه نتونستید به سراغ راه حل برید.

بعد نوشت :

دوستانی که درخواست آموزش فارسی کرده بودن میتونن آموزش حل فارسی رو از این لینک دانلود کنن. این آموزش توسط آذرخش عزیزی، یکی از خوانندگان خوب این وبلاگ، به فارسی ترجمه شده. از این دوست عزیز تشکر میکنم.

متشکرم از دوست خوبم که این مطلب را به من ایمیل کردند.


چرچیل

 چرچیل (نخست وزیر سابق  انگلیس) روزی سوار تاکسی شده  بود و به دفتر BBC برای مصاحبه
  می‌رفت. هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت: آقا لطفاً  نیم  ساعت صبرکنید تا ن برگردم.
 راننده گفت: "نه  آقا! من می خواهم سریعاً به  خانه  بروم تا سخنرانی چرچیل را از  رادیو
 گوش دهم."
 چرچیل از علاقه‌ی این فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده  شد و یک  اسکناس ده پوندی
  به او داد.
 راننده با دیدن اسکناس گفت:  " چرچیل! کیه ولش کن اگر بخواهید، تا فردا هم اینجا منتظر  می‌مانم!"

شما یک نابغه هستید!

ماوس را روی مربع قرمز نگه داشته و آن را حرکت دهید. سعی کنید مربع قرمز رنگ با دیواره و مربع/مستطیل های آبی رنگ برخورد نکند. اگر بتوانید بیشتر از ۱۸ ثانیه از برخورد  جلوگیری کنید، شما یک نابغه هستید!
 کلیک کنید

این بچه ها............

نظرتان چیه؟ 

لطفا نظر بدهید

مردی با اسب و سگش در جاده ای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو حیوانش پیش رفت.
پیاده روی زیادی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»
دروازه بان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»
- «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه ایم.»
دروازه بان به چشمه اشاره کرد و گفت: «میتوانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان
میخواهد بنوشید.»
- اسب و سگم هم تشنه اند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز میشد. مردی در زیر سایه درختها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.  

مسافر گفت: روز به خیر
مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنهایم.، من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگها چشمهای است، هرقدر که
میخواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود!
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند...
اگر نظرتان مثبت است بهترین معلم می توان شمارا شمرد راستی نظرتان چیست ؟

__________________

انسان عظیم تر از آنست که مى اندیشد


> داستانی در مورد اولین دیدار
> «امت فاکس»، نویسنده و فیلسوف
> معاصر، از
> رستوران سلف سرویس؛ هنگامی که
> برای نخستین بار به آمریکا رفت. وی
> که تا
> آن زمان هرگز به چنین رستورانی
> نرفته بود در گوشه ای به انتظار
> نشست
>  با
> این نیت که از او پذیرایی شود
> اما هرچه لحظات بیشتری سپری می
> شد
> ناشکیبایی او از اینکه می دید
> پیشخدمتها کوچکترین توجهی به او
> ندارند شدت
> گرفت. از همه بدتر اینکه مشاهده
> می کرد کسانی پس از او وارد شده
> بودند و
> در مقابل بشقاب های پر
>  از غذا نشسته و مشغول خوردن
>  بودند.
>
> وی با
> ناراحتی به مردی که بر سر میز
> مجاور نشسته بود نزدیک شد و گفت:
> «من
> حدود
> بیست دقیقه است که در اینجا نشسته
> ام بدون آنکه کسی کوچکترین
> توجهی
> به من نشان دهد. حالا می بینم
> شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با
> بشقابی
> پر از
> غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!
> موضوع چیست؟ مردم این کشور
> چگونه
> پذیرایی می شوند؟» مرد با تعجب
> گفت: « ولی اینجا سلف سرویس است.»
> سپس
> به قسمت انتهایی رستوران جایی
> که غذاها به مقدار فراوان چیده شده
> بود،
> اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا
> بروید، یک سینی بردارید و
>  هر چه می
> خواهید انتخاب کنید، پول آن را
> بپردازید، بعد اینجا بنشینید و آن
> را میل
> کنید».
>
> امت
> فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد،
> دستورات مرد را پی گرفت. اما
> وقتی
> غذا را روی میز گذاشت ناگهان
>  به ذهنش رسید که زندگی هم در
>  حکم سلف سرویس
> است. همه نوع
> رخدادها،فرصت ها،موقعیتها،
> شادیها،سرورها و غم ها در
> برابر
> ما قرار
> دارد.. در حالی که اغلب ما بی حرکت
> به صندلی خود چسبیده ایم
> و
> آنچنان محو این
> هستیم که دیگران در بشقاب خود چه
>  دارند و دچار
>  شگفتی شده
> ایم که چرا او
> سهم بیشتری دارد؟ که هرگز به
> ذهنمان نمی رسد خیلی ساده
> از
> جای خود برخیزیم
> و ببینیم چه چیزهایی فراهم
> است،سپس آنچه می
> خواهیم،برگزینیم.
>
> از کتاب: شما عظیم تر
> از آنی هستید که می اندیشید/مسعود
> لعلی

آرزوهای ویکتورهوگو برای شما

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوام اگر جوان که هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برابت آرزو کنم!

 

همکاران گرانقدرم  :لطفابدقت دوباره بخوانید وروی تک تک کلمات فکرکنید .