ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
آموزگارى تصمیم گرفت که از دانشآموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند.
او دانشآموزان را یکىیکى به جلوى کلاس میآورد و چگونگى اثرگذارى آنها بر خودش را بازگو میکرد. آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ میزد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود: « من آدم تاثیرگذارى هستم.»
سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژهاى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت. آموزگار به هر دانشآموز سه روبان آبى اضافى داد و از آنها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند. یکى از بچهها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و از او به خاطر کمکى که
در برنامهریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و یکى از روبانهاى آبى
را به پیراهنش زد. و دو
روبان دیگر را به او داد و گفت: ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما
خواهش میکنم از اتاقتان بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب
روبان آبى به سینهاش قدردانى کنید. مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رییسش
که به بدرفتارى با کارمندان زیر دستش شهرت داشت رفت و به او گفت که
صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاریاش تحسین میکند. رییس ابتدا خیلى متعجب
شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را میپذیرد به او
اجازه دهد تا آن را بر روى سینهاش بچسباند.
رییس گفت: البته که
میپذیرم. مدیر جوان یکى از روبانهاى آبى را
روى یقه کت رییسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او
داد و گفت:لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى
قدردانى کنید. مدیر جوان به رییسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به
من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آنها میخواهند این مراسم
روبان زنى را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم میگذارد.
آن شب،
رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر 14 سالهاش نشست و به او گفت: امروز
یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من دردفترم بودم که یکى از کارمندانم
وارد شد و به من گفت که مرا تحسین میکند و
به خاطر نبوغ کاریام، روبانى آبى به من داد. میتوانى تصور کنی؟ او فکر
میکند که من یک نابغه هستم! او سپس آن روبان آبى را به سینهام چسباند
که روى آن نوشته شده بود: «من آدم تاثیرگذارى هستم.»
سپس ادامه داد: او
به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس دیگرى
قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه میآمدم، به این فکر میکردم که
این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من میخواهم از تو
قدردانى کنم. مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شبها به خانه میآیم
توجه زیادى به تو نمیکنم. من به خاطر نمرات
درسیات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف
است، سر تو فریاد میکشم.
امّا امشب، میخواهم کنارت بنشینم و به تو
بگویم که چقدر برایم عزیزى و مىخواهم بدانى که تو بر روى زندگى من
تاثیرگذار بودهاى. تو در کنار مادرت، مهمترین افراد در زندگى من هستید.
تو فرزند خیلى خوبى هستى و من دوستت دارم.
آن گاه روبان آبى را به پسرش
داد. پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد. نمیتوانست جلوى
گریهاش را بگیرد. تمام بدنش میلرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى
لرزان گفت: « پدر، امشب قبل از این که به خانه
بیایى، من در اتاقم نشسته بودم و نامهاى براى تو و مامان نوشتم و برایتان
توضیح دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم و از شما خواستم مرا ببخشید.»
من
میخواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر
نمیکردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد. نامهام بالا در اتاقم
است.. پدرش از پلهها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد.
فردا که رییس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غر
نمیزد و طورى رفتار میکرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او
تاثیرگذار بودهاند.
مدیر جوان به بسیارى از
نوجوانان دیگر در برنامهریزى شغلى کمک کرد... یکى از آنها پسر رییسش بود
و همیشه به آنها میگفت که آنها در زندگى او تاثیرگذار بودهاند.
و به علاوه، بچههاى کلاس ، درس با ارزشى آموختند:
« انسان در هر شرایط و وضعیتى میتواندتاثیرگذار باشد. »
همین امروز از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشتهاند قدردانی کنید. یادتان نرود که روبان آبی را از طریق ایمیل هم
میتوان فرستاد! من این روبان آبی را همراه با این روایت به همه کسانی که روی زندگیم تاثیر گذاشتند و
با مهربانی درس های بزرگ زندگی را به من دادند تقدیم می کنم.
اگر می خواهید بدانید چندمین انسان پولدار دنیا هستید وارد این سایت شوید.
به
گزارش بانکی داتی آی آر به نقل از خبر در این سایت میزان درآمد سالیانه
خود را به پوند یا یورو یا دلار و یا ین محاسبه کرده و وارد نمایید. سپس
دگمه اینتر را بزنید تا سیستم بگوید که آیا پولدار هستید یا نه؟و اینکه در
کجای رتبه بندی جهانی قرار می گیرید.
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت . |
اگر در زندگیت به ناگاه یکی از سیمهای سازت پاره شد،آهنگ زندگی را چنان ادامه بده که هیچکسی نداند در تو چه گذشت...
در این تصویر به جز خطهای عمودی سفید و مشکی، چه تصویری را مشاهده میکنید؟
برای مشاهده تصویر پنهان، از روی صندلی خود بلند شید و چند قدم از مانیتور فاصله بگیرید حالا در این تصویر چه مشاهده کردید؟
خیلی بده که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!
· خیلی بده که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!
· خیلی بده که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می گذره!
· خیلی بده که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!
· خیلی بده که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می کشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می کنیم و آزرده خاطر می شیم!
· خیلی بده که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه !
· خیلی بده که سعی می کنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!
· خیلی بده که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!
· خیلی بده که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می کنیم!
· خیلی بده که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!
· خیلی بده که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می کنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می شنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می کنیم!
خیلی بده... خیلی بد