مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

خنده

در روزگار قدیم مردی صوفی به نام محمد در دهی کوچک زندگی می کرد و همیشه شاد و خوشحال بود. هرگز کسی این مرد را غمگین و ناراحت ندیده بود. او همیشه در حال خندیدن بود و اصلاً تبدیل به خنده شده بود. حتی هنگامی که این مرد پیر شده بود و در بستر مرگ قرار گرفت نیز در حال خندیدن بود. ناگهان یکی از شاگردان این صوفی از او سؤال کرد:
شما واقعاً‌ باعث شگفتی ما شده اید حتی حالا که دیگر در حال مردن هستید به چه دلیلی می خندید؟ در مردن چه چیز خنده داری وجود دارد؟ همه ما غمگین هستیم و فکر می کنیم لااقل در این لحظات آخر شما هم باید غمگین و ناراحت باشید.
محمد پیر گفت:
خیلی ساده است، روزگاری من هم مثل شما بودم تا این که هفده سالم شد به نزد استاد رفتم. استاد من پیرمردی بسیار شاد و خوش رو بود که وقتی برای اولین بار خدمتش رسیدم زیر درختی نشسته بود. بدون هیچ دلیلی از ته دل می خندید. هیچ کس در اطراف او نبود و هیچ اتفاق خنده داری هم نیافتاده بود. ولی او همینطور در حال خندیدن بود. من از او سؤال کردم: چه اتفاقی برای شما رخ داده که همینطور در حال خندیدن هستید؟ او در پاسخ به من گفت: من هم زمانی طولانی به اندازه تو بیچاره و غمگین بودم. ناگهان روزی متوجه شدم که این غم و اندوه انتخاب خود من است.
سپس ادامه داد:
از آن روز به بعد صبح هنگام قبل از بیدار شدن از خواب از خودم سؤال می کنم: محمد یک روز دیگر شروع شده است. امروز دوست داری سرور و شادی را انتخاب کنی یا غم و بدبختی را. خیلی جالب است چون هر روز تصمیم می گیرم شادی و سرور را انتخاب کنم.
 
جرج برنارد شاو: اشخاص همیشه گناه را به گردن شرایط می اندازند. من به شرایط معتقد نیستم. مردان موفق شرایط را جستجو می کنند و اگر نیابند آن را ایجاد می کنند.
پائولو میگه: بزرگترین دروغ دنیا چیست؟ این است که ما در لحظه ای خاص تسلط بر آنچه برایمان پیش می آید را از دست می دهیم و سرنوشت بر زندگیمان مسلط می شود. این بزرگترین دروغ دنیاست.

 

مدیران مدارس بخوانند

جو مدرسه به عنوان ترکیبی از رفتار مدیر مدرسه و رفتارهای معلمان

عریف جو سازمانی
هنگامی که از جو صحبت می شود، افراد عادی تصویری از جو زمین که همچون هاله ای تمام وجوه زندگی آنها را احاطه کرده است، به یاد می آورند. در گفتگوهای روزانه در سازمانها و نهادها، واژه های جو متشنج، جو مسموم، جو ناآرام و ... بارها به کار برده می شود. حال این که کمتر به مفاهیم علمی آن توجه می شود و روشهای شناخت آن نیز کمتر مورد تحقیق قرار می گیرد. از نظر لغوی جو عبارت است از « اطراف و یا آنچه که بر چیز دیگری احاطه دارد ( فضا، مابین زمین و آسمان ) ».

« هوى و میسکل » جو یا اقلیم سازمانى را در یک مدرسه، چنین تعریف مى‏کنند: « جو یا اقلیم سازمانى، اصطلاح ‏وسیعى است که به ادراک معلمان ازمحیط عمومى کار در مدرسه اطلاق شده ‏و متاثر از سازمان رسمى، غیر رسمى،شخصیت افراد ورهبرى سازمانى است. »

از نظر « لیتوین » و« روبرت استرینج ر» جو سازمانى چنین است: « ادراکاتى‏که فرد از نوع سازمانى که در آن کار مى‏کند دارد و احساس او به سازمان برحسب‏ابعادى مانند استقلال، ساختار سازمانى، پاداش، ملاحظه کاریها، صمیمیت و حمایت و صراحت. »
« علاقه بند » جو سازمانى را به کیفیت ‏درونى سازمان، آنگونه که اعضاى‏ سازمان این کیفیت را تجربه و ادراک‏ مى‏کنند تعبیر مى‏کند.

ادامه با کلیک

اسکان نوروزی اصفهان

چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختیِ آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است. دکتر علی شریعتی


 اگر دلتان هوای اصفهان کرده از این سایت محل اسکان را انتخاب کنید آفرین به اصفهانیها

کلیک کنید

شعری از ابتهاج

در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند

گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

وقتی ریاضی دان عاشق می شود!!!

شعری از پروفسور هشترودی در مورد ریاضیات

منحنی قامتم، قامت ابروی توست

خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست

حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست

بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست

چون به عدد یک تویی من همه صفرها

آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست

پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو

گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست

بی تو وجودم بود یک سری واگرا

ناحیه همگراش دایره روی توست