دل غریب من از، گردش زمانه گرفت؛
به یاد غربت زهرا (سلام الله علیها)، شبی بهانه گرفت؛
شبانه بغض گلوگیر من، کنار بقیع؛
شکستو دیده ز دل، اشک دانه دانه گرفت؛
مصیبتی است علی (علیه السلام) را، که پیش چشمانش،
عدو امید دلش را، به تازیانه گرفت.
فراق فاطمه (سلام الله علیها) را، بوتراب باور کرد،
شبی که چوبه ی تابوت او، به شانه گرفت.
به پشت پنجره ها، دیده گان پر اشکم؛
سراغ مدفنی پاک و بی نشانه گرفت.
بنام خدا برای آمادگی بیشتر در امتحانات توصیه های تغذیه ای زیر پیشنهاد می شود:
1. مصرف پروتئین همراه صبحانه قبل از امتحان موجب افزایش هوشیاری و تمرکز بهتر
می شود، بنابراین مصرف تخم مرغ، پنیر و شیر به توان مغز کمک می کند و مصرف آنها در صبح روز امتحان به همراه ترکیبات حاوی فیبر مفید می باشد.
2. مصرف کربوهیدرات های مناسب و کافی با افزایش یک ماده شیمیایی در خون به نام سروتونین باعث مهار درد، اشتها و اضطراب می شود، البته مصرف زیاد آنها در طی دوره امتحان توصیه نمی شود زیرا گلوکز به میزان زیاد منجر به کاهش قدرت یادآوری و حافظه می گردد. پس بهتر است در دوره امتحان از مصرف شکر، بیسکویت و سایر ترکیباتی که شکر زیاد دارند اجتناب کرد.
3. افرادی که آب به میزان کافی می نوشند تمرکز بیشتری در گرفتن اطلاعات و انجام
فعالیت های فکری دارند، لذا توصیه می شود به میزان کافی آب بنوشید.
4. گاهی در زمان استراحت می توانید چای سبز یا چای سیاه کمرنگ بنوشید، اما نوشیدن قهوه توصیه نمی شود زیرا کافئین بالای آن می تواند موجب تضعیف سیستم ایمنی و احساس عصبانیت و سردرد شود.
5. در دوران امتحانات مصرف وعده های غذایی و میان وعده های کم حجم وکم چرب به منظور بهبود فکر اهمیت زیادی دارد .
6. برخی از انواع ماهی مثل آزاد و تن در بهبود حافظه و فعالیت های فکری موثر هستند.
7. شیر و موز به آرامش شما کمک می کند، شکلات نیز دارای اثر آرام بخشی است که
می توان از آن به جای قند استفاده کرد.
8. انجام فعالیت های بدنی، استرس را کم می کند و با تنظیم جریان خون و خون رسانی به مغز، به شما آرامش می دهد.
9. رژیم غذایی پرچرب، روی تمرکز افراد اثرات منفی دارد و حافظه را ضعیف می کند.
10. نوشابه های گازدار مخل آرامش و تحریک کننده هستند.
11. متخصصان تغذیه معتقدند که استفاده از همه گروه های غذایی ( غلات، حبوبات، سبزیجات، لبنیات و گوشت ها ) به میزان متعادل و مناسب باعث بهبود سلامت جسم و ذهن می شود و کل فعالیت های جسمی و ذهنی او در حد مطلوب قرار می گیرد.
صبحانه: برای این وعده غذایی استفاده از یک لیوان شیر، یک یا دو عدد خرما، و همین طور کره و عسل یا چای و پنیر و گردو توصیه می شود، صبحانه های گرم مثل عدسی نیز توصیه می شود.
ناهار و شام: در این دو وعده غذایی سعی شود تا از غذاهای مقوی و کم حجم استفاده شود و همراه غذا سبزی و ماست نیز میل شود. غذاهای حاوی نشاسته مثل برنج، سیب زمینی و نان برای شب قبل از امتحان مناسب است چون باعث می شود بهتر بخوابید.
میان وعده های صبح و عصر نیز می تواند شامل میوه ها و مغزها باشد و به هیچ وجه از تنقلات بی فایده مثل: چیپس و پفک و ...... استفاده نشود.
منبع :دانشگاه شهید بهشتی http://www.sbu.ac.ir
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.
او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.
کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.
وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد .... به کمک او پرداخت.
سپس کم کم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود می آید.
باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.
پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است.
بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد.
فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت.
او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست.
کسادی عمومی شروع شده است.
آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند.
یک جراح استخوان می گوید: به نظر من یک سری اعمال و حرکات وجود دارد که مغز انسان قادر به انجام نیست و یا اینکه برای آنها برنامه ریزی نشده است. تست زیر این نکته را ثابتمیکند.
تست زیر نمونهی از حرکاتی است که با انجام آن مغز درگیر و گیج میشود. حتی اگر بارها و بارها این عمل را انجام دهید، مغز با سرد گمی زیاد همان نتیجه را نشان خواهد داد و هیچ تغییری بوجود نخواهد آمد.
یعنی شما نمیتوانید، با سعی و تمرین مداوم پای تان را با هوش کنید. چرا که مغز شما از قبل برنامه ریزی شده است.
این تست بسیار هیجان انگیز تنها چند ثانیه طول میکشد. باور کردنی نیست، ولی کاملا صحت دارد. همین حالا آن را امتحان کنید:
1- در حالیکه مقابل مانیتورتان نشستید (هر جای دیگر مانند؛ صندلی، مبل...) پای راستتان را کمی بالا آورید و در جهت عقربههای ساعت بچرخانید.
2- در همین حال با دست راست شماره 6 را در هوا بنویسید. مسیر چرخش پای شما تغییر کرد نه؟!! یعنی پای شما خلاف عقربههای ساعت شروع به چرخیدن کرد. درسته؟!!
هنوز دانشمندان علتی برای این عکس العمل مغزپیدا نکردهاند. در نتیجه هیچکاری برای تغییر آن نمیتوان انجام داد. جالب بود نه؟!!.... شما میتوانید بارها و بارها این آزمایش را انجام دهید و بارها و بارها همان نتیجه را مشاهده کنید.
همین امروز گرمابخش قلب یکنفر شوید ...
در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبتهاى اولیه، مطابق معمول به دانشآموزان گفت که همه آنها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ میگفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانشآموز همین کلاس بود. همیشه لباسهاى کثیف به تن داشت، با بچههاى دیگر نمیجوشید و به درسش هم نمیرسید. او واقعاً دانشآموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مییافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سالهاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پیببرد و بتواند کمکش کند.
معلّم کلاس اول تدى در پروندهاش نوشته بود: «تدى دانشآموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام میدهد و رفتار خوبى دارد. رضایت کامل».
معلّم کلاس دوم او در پروندهاش نوشته بود: «تدى دانشآموز فوقالعادهاى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمانناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.»
معلّم کلاس سوم او در پروندهاش نوشته بود: «مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درسخواندن میکند ولى پدرش به درس و مشق او علاقهاى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.»
معلّم کلاس چهارم تدى در پروندهاش نوشته بود: «تدى درس خواندن را رها کرده و علاقهاى به مدرسه نشان نمیدهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش میبرد.»
خانم تامپسون با مطالعه پروندههاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانشآموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچهها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بستهبندى شده بود. خانم تامپسون هدیهها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچههاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچهها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: «خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را میدادید.»
خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش «زندگی» و «عشق به همنوع» به بچهها پرداخت و البته توجه ویژهاى نیز به تدى میکرد.
پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق میکرد او هم سریعتر پاسخ میداد. به سرعت او یکى از با هوشترین بچههاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى دانشآموز محبوبش شده بود.
یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشتهام.
شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشتهام.
چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغالتحصیل میشود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.
چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامهاى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایاننامه کمى طولانیتر شده بود: دکتر تئودور استودارد.
ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و میخواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته میشود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگینها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.
تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى استقبال نمود و در گوشش گفت: «خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که میتوانم تغییر کنم از شما متشکرم.
خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: «تدى، تو اشتباه میکنى. این تو بودى که به من آموختى که میتوانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.»
بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است.
همین امروز گرمابخش قلب یکنفر شوید ... وجود فرشتهها را باور داشته باشید، و مطمئن باشید که محبت شما به خودتان باز خواهد گشت
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
از این وبلاگ :http://saye_mah.mihanblog.com