مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

نظر شما ؟

نظرشما چیست ؟ 

- آیا مدارس واقعا کارمند پرورند؟
2- آیا مابرای پول باید کار کنیم یا پول برای ما؟
3- آیا خلاقیت همان پول در آوردن است؟
4- آیا راههای پول در آوردن باید در مدارس آموزش داده شود ؟

کتاب برای موبایل

کتاب انگلیسی سال اول برای موبایل 

 بابا نادار وبابای دارا  

انگلیسی سوم راهنمائی

 http://www.ebook4mobile.com/page-27.html  

انگلیسی سوم دبیرستان 

پایتخت کشورهای جهان  

چیستان  

http://www.ebook4mobile.com/page-28.html 

چگونه مطالعه کنیم  

http://www.ebook4mobile.com/page-29.html

 

کتابخانه مجازی

این سایت هم زحمت کتابهارا کشیده اکثرا برای موبایل حتما ببینید با کلیک اینجا

بابای دارا وبابای نادار

خلاصه کتاب کلیک کنید اینجارا 

ودیگری اینجا

کارمند پرور

مدرسه ها کارمند پرورند نه کا آفرین پرور   می دانید این را چه کسی می گوید ؟ 

تقدیر نامه

اگر برای بچه ها دنبال تقدیر نامه هستید اینجا را کلیک کنید.

اربعین سالار شهیدان تسلیت باد

به یاد کربلا دلها غمین است       دلا خون گریه کن چون اربعین است 

سلام بر حسین و اربعینش
و سلام بر اندوه های دل آنان که به سوغات بر مزار کشتگان، عشق بردند و به مویه نشستند.
  

چهل روز گذشت. نه اشک‏ها در چشم دوام آوردند، نه حرف‏ها بر زبان! روایت درد، آسان نیست. خاک‏های بیابان می‏دانند که سیلی آفتاب یعنی چه؟ تشنگی را باید از ریگ‏های ساحل پرسید تا بگویند آب به چه می‏ارزد؟هم کوفه از سکوت پر بود و هم شام. تنگ راه‏های شام، انتظار کشیدند تا صدای قدم‏های کسی بگذرد و دریغ! مسلمانان شهر بیگانه‏اند، غریبه‏اند با برادران خویش! چهل روز گذشت؛ نه از آب خبری شد، نه بابا! آسایش از فراز سرمان پر کشیده بود. چشم‏هایمان به تاریکی خرابه عادت کرده بود. اشک‏هایمان را چهل روز است که نشسته‏ایم! چهل روز است که از پا ننشسته‏ایم. زنجیر بر دست‏هایمان نهادند و در میدان‏های شهر گرداندند؛ غافل که چلچراغ را به دیار شب می‏برند. خواب کودکانمان را آشفتند تا بر مصیبت‏مان بیفزایند؛ غافل که ما صبر را سال‏هاست می‏شناسیم؛ ما صبر را در خانه علی علیه‏السلام آموخته‏ایم. قلب‏ها را نتوانستند باز دارند از اندوه.چهل روز گذشت. اما چهل سال دیگر چهارصد سال،... هم بگذرد، صدای «هل من ناصر» تو بی‏جواب نخواهد ماند.روزگار این چنین نخواهد ماند .قرن‏ها می‏روند و می‏آیند ...اما هیچگاه پرچمت بر زمین نخواهد ماند ...  

از تبیان 

برادران وخواهران  

ما وارث عزیزترین امانت‌هایی هستیم که با جهادها و شهادت‌ها و با ارزش‌های بزرگ انسانی، در تاریخ اسلام، فراهم آمده است و ما وارث اینهمه هستیم، و ما مسؤول آن هستیم که امتی بسازیم از خویش، تا برای بشریت نمونه باشیم. «وکذالک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا» خطاب به ماست.
ما مسئول این هستیم که با این میراث عزیز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ایمانمان و کتابمان، امتی نمونه بسازیم تا برای مردم جهان شاهد باشیم و شهید باشیم و پیامبر(ص) برای ما نمونه و شهید باشد. رسالتی به این سنگینی، رسالت حیات و زندگی و حرکت بخشیدن به بشریت، بر عهده ماست، که زندگی روزمره‌مان را عاجزیم! خدایا! این چه حکمت است؟
و ما که در پلیدی و منجلاب زندگی روزمره جانوریمان غرقیم، باید سوگوار و عزادار مردان و زنان و کودکانی باشیم که در کربلا برای همیشه، شهادتشان و حضورشان را در تاریخ و در پیشگاه خدا و در پیشگاه آزادی به ثبت رسانده‌اند.
خدایا این باز چه مظلومیتی بر خاندان حسین؟  شهیددکتر شریعتی

کتابهای درسی در موبایل

کتابهای درسی را درموبایل بخوانید کلیک کنید

لطفا نظر بدهید

مردی با اسب و سگش در جاده ای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو حیوانش پیش رفت.
پیاده روی زیادی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»
دروازه بان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»
- «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه ایم.»
دروازه بان به چشمه اشاره کرد و گفت: «میتوانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان
میخواهد بنوشید.»
- اسب و سگم هم تشنه اند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز میشد. مردی در زیر سایه درختها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.  

مسافر گفت: روز به خیر
مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنهایم.، من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگها چشمهای است، هرقدر که
میخواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود!
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند...
اگر نظرتان مثبت است بهترین معلم می توان شمارا شمرد راستی نظرتان چیست ؟

__________________

روشهای آموزش انفرادی

در این نوع روشها ، شاگردان بر حسب تواناییشان پیش می روند. روحیه استقلال طلبی شاگردان در اجرای پروژه های کوچک و بزرگ تقویت می شود. اولین و اساسی ترین گام در راه تحقق چنین هدفی پذیرفتن مفهوم شاگرد محوری در طراحی و آموزش است.  

ادامه