مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

توان وادعا


حاصلضرب توان در ادعا مقداری ثابت است ، 

هرچه توان انسان کمتر باشد ادعای او بیشتر است

و هرچه توان انسان بیشتر شود ادعایش کمتر میگردد

زندگی وتاب


زندگی مانند تاب بازی است به اوج رسیدن سخت و در اوج ماندن کوتاه است

متنی زیبا از پرفسور سمیعی

محله ما یک رفتگر دارد، صبح که با ماشین از درب خانه خارج می شوم سلامی گرم می کند و من هم از ماشین پیاده می شوم و دستی محترمانه به او می دهم، حال و احوال را می پرسد و مشغول کارش می شود.
همسایه طبقه زیرین ما نیز دکتر جراح است، گاهی اوقات که درون آسانسور می بینمش سلامی می کنم و او فقط سرش را تکان می دهد و درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می کند.

به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، بشدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر برای ادامه حیاتم است.

تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد.

باغچه بان این مرد بزرگ

این خاطره برگرفته از کتاب " چهره هایی از پدرم " نوشته ی ثمین باغچه بان پسر جبار باغچه بان می باشد .مردی که با پشتکار ، صبر و اراده ی محکم خود به ما درس انسانیت و استقامت آموخت .

در سال 1325 یا 26 .وزیر وقت آموزش و پرورش وقت با پدرم درافتاده بود . بهتر است بگویم لج کرده و کج افتاه بود .او دکتری از تحصیل کرده های آمریکا بود ، اما پدرم فقط یک آموزگار بود .

وزیر ، هر جور چوبی را لای چرخ او می گذاشت ، تهمت های سیاسی به او می زد ، حقوقش را کم می کرد ، اجازه ی ملاقات به او نمی داد ، او را تحقیر و تمسخر می کرد ، می گفت مدرک تحصیلی ندارد .خلاصه از هر گونه کارشکنی در حق او دریغ نمی کرد و از این کارشکنی لذت می برد ، یک لذت کودکانه ...

آن وقت ها پدرم « مجله ی زبان » را منتشر می کرد .در این مجله با چاپ مقاله ی خیلی تند و تیزی به وزیر حمله کرد .جمله های بسیاری در آن مقاله می گذشت که خیلی به درد وزیر می خورد ، زیرامی توانست با عنوان کردن آن ها ، برای این آموزگار تسلیم ناپذیری که ترس و عجز را در مذهب آموزگاری الحاد می شمرد ، چاه بکند ، و همین کار را هم کرد: عنوان کرد که او کمونیست است ، توده ای است ، ضد رژیم سلطنتی است ، اصلاً ایرانی نیست و یک مهاجر قفقازی است و از این حرف ها .... پدرم در جواب به این مهملات مقاله ی  تند و تیز و مفصل دیگری نوشت ، که چند سطری از آن را نقل می کنم :

« آقای وزیر ، من مانند فلانی برلن ندیده و مثل فلانی از پاریس نیامده ام . من مانند آن یکی به مسکو نرفته و مثل این یکی از لندن برنگشته و مانند تو میوه ی آمریکا نیستم . من مانند یک علف صحرایی به وسیله ی باد و باران و تابش نور آفتاب آسمان ایران سبز شده و به رنگ و بوی ایرانیت افتخار دارم .قدرت من ، فکر من ، معلومات من و ایمان من همه ایرانی است .من در ایران یک بخشش الهی هستم ، نه مثل تو کسب شرف کرده ای از آمریکا.من انفاس پیغمبری را از زرتشت ، حس نوع پروری را از سعدی ، قدرت تشخیص و علاج را از بوعلی ، جسارت سربازی را از فردوسی ، شور عشق و ظرافت خیال را از گنجه ای ، جرئت انقلاب را از کاوه به ارث برده ام ، سر کار چه کاره هستید ای میوه ی آمریکا ؟....

من این دعوا را با شما در موقعی شروع کرده ام که شما وزیر هستید و من آموزگاری بیش نیستم ، اما ترس و عجز در مذهب آموزگاری من الحاد است . من نمی توانم در برابر ظلم و ستم و دروغ مانند گوسفندی ساکت بمانم و تسلیم بشوم ، زیرا در این صورت پرورش یافتگان من نیز اخلاق گوسفندی پیدا خواهند کرد .من برای مبارزه با ظلم منتظر نمی مانم تا چند نفری پا پیش بگذارند و من دنبال آن ها بیافتم .من خود پیش می روم ولو این که دیگران قدمی هم برندارند و تنها بمانم ، و آموزگاران همیشه باید در مواجهه با ظلم و دروغ پیشقدم باشند .هیچ وقت نباید منتظر بمانند تا کسانی جلو بیافتند و آن ها دنبالشان بروند ....»

این مطلب را از وبلاگ : 

http://www.mina1379.blogfa.com/ آوردم .وباتشکر از ایشان 


برای اطلاعات بیشتر کلیک کنید