مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

قویون آغلی ییم(زلزله آذربایجان)


قویون آغلی ییم

قویون بیر بالا باش هوروکلی قیزاولوم
جوان اولن گوزل آناما آغلی ییم

قویون بیر بالا دوزلی اوغلان اولوم
غیرتلی همت لی آتاما آغلی ییم

قویون بیر وفالی قارداش اولوم
توپراخدا یاتان گوزل باجیما آغلی ییم

قویون بیر سینیخ قانات باجی اولوم
ایستکلی غیرتلی قارداشا آغلی ییم

قویون بیر داغلارقازان فرهاد اولوم
شیرین دیل لی اوجا بویلی یارا آغلی ییم

قویون بیر قاشی سورمه لی گلین اولوم
توپراخدا حجله باغلیان فرهادا آغلی ییم

قویون بیر ئورگی یانمیش آنا اولوم
سوت دن دویمامیش اولن بالاما آغلی ییم

قویون بیر بیگ آرزی سیندا آتا اولوم
قیرخی چیخمامیش اوغلوما آغلی ییم

قویون آغلی ییم

قویون بیر تاریخ لر یازان ایرانلی اولوم
آذربایجا نا گلن درده آغلی ییم

قویون بیر درد تانیان اینسان اولوم
اهرده هریس ده ورزقاندا اینسانا آغلی ییم

قویون آغلی ییم

برگردان فارسی این شعر :

بگذار بگریم

بگذار دخترک زیبای گیسو بافته ای شوم
در سوگ مرگ مادری جوان بگریم

بگذار پسرک بانمک وخواستنی شوم
در سوگ پدری راد مرد و باغیرت بگریم

بگذار برادری با وفا و باهمت شوم
در سوگ خواهر زیبای خفته در خاک بگریم

بگذار خواهر شکسته بالی شوم
در سوگ برادر دلسوز به خواهر خود بگریم

بگذار که من فرهاد کوه کنی شوم
در سوگ یار شیرین لب سرو قامتم بگریم

بگذار نوعروس سرمه چشمی شوم
در سوگ داماد حجله در خاکم بگریم

بگذار تا مادر دلسوخته ای شوم
در سوگ طفل سیر نشده ز شیرم بگریم

بگذار پدری در آرزوی دامادی پسر شوم
در سوگ مرگ پسر چهل روزه ام بگریم

بگذار بگریم

بگذار ایرانی نوشته در تاریخ شوم
در سوگ دردی که به آذربایجان رسیده بگریم

بگذار انسان دردآشنا و درد دیده شوم
در سوگ انسان ورزقان و اهرو هریس بگریم

بگذار بگریم


(سروده علی اصغر احتشامی راد)

درغم داغدیدگان در زلزله 21مردادهم استانیهای عزیزم

لبخندها فسرد

پیوندها گسست

آوای لای لای زنان در گلو شکست

گلبرگ آرزوی جوانان بخاک ریخت

جغد فراق بر سر ویرانه ها نشست

از خشم زلزله-

پوپک،شکسته بال بصحرا پرید و رفت

گلبانگ نغمه در رگ نای شبان فسرد

هر کلبه گور شود

عشق و امید،مرد

***

در پهندشت خاک که اقلیم مرگهاست

با پای ناتوان و نفسهای سوخته

هر سو دوان دوان-

افسرده کودکان زپی مادران خویش

دلدادگان دشت-

سرداده اند گریه پی دلبران خویش

***

در جستجوی دختر خود مادری غمین

با صد تلاش پنجه فرو میبرد بخاک

او بود ودختری که جز او آرزو نداشت

اماچه سود؟دختر او،آرزوی او-

خفته است در درون یکی تیره گون مغاک

***

بس کودکان که رنگ یتیمی گرفته اند

بس مادران بخاک غریبی نشسته اند

بس شهرها که گور هزاران امید شد

شام سیاه غم بسر شهر خیمه زد

آه غریب غمزدگان شکسته دل-

بالا گرفت و هاله ی ابری سپید شد

***

آن کومه ها که پرتو عشق و امید داشت-

غیر از مغاک نیست

آن کلبه ها که خانه ی دلهای پاک بود-

جز تل خاک نیست

***

این گفته بر لبان همه بازمانده هاست:

کای دست آفتاب!-

دیگر مپاش گرد طلا در فضای شهر

ای ماه نقره رنگ!

دیگر مریز نقره بویرانه های ده

مارا دگر نیاز بخورشید وماه نیست

دیگر نصیب مردم خاموش این دیار

غیر از شبان تیره و روز سیاه نیست

***

خشکید چشمه ها و بجز چشمه های اشک-

در دشت ما نماند

افسرد نغمه ها و بجز وای وای جغد-

در روستا نماند

***

دیگر حدیث غربت وتنها نشستن است

یاران خوش سخن همگی بیزبان شدند

آنانکه بود بر لبشان داستان عشق-

خود «داستان» شدند

***

این گفته بر لبان همه بازمانده ماست:

هان،ای زمین دشت!

ما را تو در فراق عزیزان نشانده ای

ما را تو در بلای غریبی کشانده ای

ماداغدیده ایم

با داغدیدگی همه دلبسته ی توایم

زینجا نمیرویم

این دشت،خوابگاه جوانان دهکده است

این خاک،حجله گاه عروسان شهر ماست

ما با خلوص بر همه جا بوسه میزنیم

اینجا مقدس است

این دشت عشقهاست

***

هر سبزه ای که بردمد ازدامن کویر-

گیسوی دختریست که در خاک خفته است

هر لاله ای که سرزند ازدشت سوخته-

داغ دل ز نیست که غمناک خفته است

اما تو ای زمین

ای زادگاه ما!

ما باتو دوستیم

زین پس شرار قهر به بنیاد ما مزن

ما را چنانکه رفت اسیر بلا مکن

این کلبه ها که خانه ی امید و آرزوست-

ویرانسرا مکن

ور خشم میکنی

ویرانه کن عمارت هر قریه را ولی-

مارا ز کودکان و عزیزان جدا مکن

از مهدی سهیلی

پدر


سایه ای بود و پناهی بود و نیست


شانه ام را تکیه گاهی بود و نیست

شعری متفاوت از سهراب سپهری بنام خیال پدر

شب بودوماه واختر و شمع ومن وخیال                  خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود


در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت                               رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود


درعالم خیال به چشم آمدم پدر                             کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود


موی سیاه او شده بود اندکی سپید                             گویی سپیده از افق شب دمیده بود


یاد آمدم که در دل شبها هزار بار                               دست نوازشم به سر و رو کشیده بود


از خود برون شدم به تماشای روی او                             کی لذت وصال بدین حد رسیده بود


چون محو شد خیال پدر از نظر مرا                              اشکی به روی گونه زردم چکیده بود

مبارکباد آزادی خرمشهر

این مطالب را به همین مناسبت دیدم :


کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرنده‌تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بی‌نوایی
در آن بحرید کاین عالم کف او است
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورت‌های عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصل اصل اصل هر ضیایی


********************

 

ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس

چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم

 

... ما برای بوسیدن خاک سر قله ها

چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم

 

ما برای آنکه ایران خانه ی خوبان شود

رنج دوران برده ایم، رنج دوران برده ایم

 

ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود

خون دلها خورده ایم، خون دلها خورده ایم

 

ما برای بوییدن بوی گل نسترن

چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم

 

ما برای نوشیدن شورابه های کویر

چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم

 

ما برای خواندن این قصه ی عشق به خاک

رنج دوران برده ایم، رنج دوران برده ایم

 

ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک

خون دلها خورده ایم، خون دلها خورده ایم

 

نادر ابراهیمی


**************************

 

چکامه: سیمین بهبهانی

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟
...
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من

نبسته ام به کس دل، نبسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من

ز من هر آن که او دور، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟

ستاره ها نهفتم، در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من

***********************

 

این هم سرود بچه های آباده در دهه شصت

مادر برام قصه بگو

دل تنگه تنگه

قصه ی بابا رو بگو

... دل تنگه تنگه

مادر مادر مادر مادر

مادر مادر مادر مادر

مادر برام حرف بزن

از ایمونش بگو

مادر برام حرف بزن

از پیمونش بگو

مادر تو دونی و خدا

از خوبیهاش بگو

از مهربونی و از مهر و وفاش بگو

از جون فشونی و از فضل بابام بگو

مادر مادر مادر مادر

مادر مادر مادر مادر

دیشب خواب بابا رو دیدم دوباره

نوری بهشتی دیدم بر چهره داره

وقتی به نزدیک بابا رسیدم

دیدم ملائک به دورش بی شماره

نگاش کردم ، دلم لرزید

صداش کردم، به روم خندید

بغل واکرد، منُ بوسید

لباش خندون، چشاش گریون

 

منُ بویید، منُ بوسید

بابا منُ بوسید

بابا منُ بویید

با دیدن اشکم، خون در رگش جوشید

بابا نوازش کرد، بابا سفارش کرد

در جنگ با دشمن، ننگه که سازش کرد

مادر مادر مادر مادر

مادر مادر مادر مادر

بابا برام یه لاله چید

منُ تو آغوشش کشید

درد دلامُ که شنید

حرف حسینُ پیش کشید

خونم مگه رنگین تر از خون حسینه

جونم مگه شیرین تر از جون حسینه

یه جون مگه دادم به راه دین وایمون

صد جون هزارونش به قربون حسینه

بگو به مادر، هرگز نخور غم

حسین و بابا هستند با هم

مادر نخور غم، نگیر ماتم

حسین و بابام هستند با هم

***********************

چکامه: تورج نگهبان

 

در روح و جان من می‌مانی ای وطن

به زیر پا فتد آن دلی، که بهر تو نلرزد

...

شرح این عاشقی، ننشیند در سخن

که بهر عشق والای تو، همه جهان نیرزد

 

ای ایران ایران دور از دامان پاکت دست دگران، بد گهران

ای عشق سوزان، ای شیرین‌ترین رویای من تو بمان، در دل و جان

 

ای ایران ایران، گلزار سبزت دور از تاراج خزان، جور زمان

ای مهر رخشان، ای روشنگر دنیای من به جهان، تو بمان

 

سبزی صد چمن، سرخی خون من،

سپیدی طلوع سحر، به پرچمت نشسته

 

شرح این عاشقی، ننشیند در سخن

بمان که تا ابد هستیم، به هستی تو بسته

 

 

 

 

 































روز مادر مبارک باد

زن شکوفه ایست که هنگام غنچه بودن دوست داشتنی و موقع گل کردن عشق ورزیدنی و در وقت... پژمردن پرستیدنی است... پس روزت مبارک ای گل زیبای خلقت ... تقدیم به همه مادران


افسوس که نیست تا بگویم تا هستم وهست دارمش دوست


روز مادر مبارک ...

ای یامان گونده چاتان هر زمان امداده آنا‍!

ای حیاتیم بویو دونیاده یئتن داده، آنا!

یاتارام هر گئجه من فیکر و خیالینله سنین

گوره رم گول اوزیوی هر گئجه رویاده آنا!

... جان ائوینده نئچه آی چکدین آنا زحمتیمی

یاتماییب صبحه قدر، هی چکیبن ذلتیمی

سود وئریب کورپه لیگیمدن گوروبن محنتیمی

وئردین اولادین اوچون عمرینی سن باده آنا!

منه روزی ائله دین جان شیره سین قانین ایلن

مین جوره نازیمی چکدین باش ایلن، جانین ایلن

یاتمادین، لایلا دئدین سن حزین افغانین ایلن

آغلیان دمده یئتیشدین نئجه , فریاده آنا!

صبح تئزده ن اپوبن سن منی بیدار ائله دین

اوزومه گولدون آنا! عالمی گلزار ائله دین

منه اوز وئرسه کدر,سن اوزینی زار ائله دین

ای اولان جمله مشقتلره آماده آنا!

گر مریض اولسام آنا!جانینی قربان ائله دین

اوزده گولدون,غمینی سینه ده پنهان ائله دین

یئتیریب حد کماله منی انسان ائله دین

تئز قوجالتدین اوزینی سن بو تمناده آنا!

بویودوم منده بوگون یار هوادارین اولوم

دولانیم باشینه من همدم وغمخوارین اولوم

خوشدیر عمرین بویو,گر یارو پرستارین اولوم

نه ضرر گلسه منه خوشدو بو سئوداده آنا!

آنالار بایرامیدیر منده سنی یاد ائله دیم

بو حقیر تحفه م ایله قلبینی دلشاد ائله دیم

سنی گوردوم اوزومی غصه ده ن آزاد ائله دیم

مسکنین دائم اولا جنت اعلاده آنا!

نه قدر تعریف ائده م آزدیر آنا!حرمتیوی

حقیوی سعیینی ,ائولاده چکن زحمتیوی

خالق آرتیرسین اوزو عزت ایله شوکتیوی

هم بو دنیاده و هم عالم عقباده آنا

 



روز معلم مبارک

 هرانسان دوآموزگار داردیکی روزگار و دیگری آموزگار ، اولی به بهای زندگی ات و دومی به بهای زندگی اش معلم فداکار روزت مبارک

تسلیت شهادت مظلومه ترین بانوی عالم

امشب علی(ع) تمام هستی‌اش را به آغوش خاک می‌سپارد

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده است، هفت کس بر جنازه حضرت فاطمه علیهاالسلام نمازگزاردند: ابوذر، سلمان، مقداد، عمّاریاسر، خذیفه، عبدالله بن مسعود، و من امام ایشان بودم. (خصال؛۳۶۱)
منبع: تبیان

یلدا مبارک

یلداست ، بگذاریم هر چه تاریکی هست 
هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد
امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست . . .
شب یلدا مبارک

 

 

پرچم سرخ حسین (ع)

در قبایل عرب همواره جنگ بود،اما مکه ((زمین حرام)) بود و چهار ماه رجب، ذی القعده، ذی الحجه و محرم،((زمان حرام))، یعنی که درآن جنگ حرام است.دو قبیله که با هم می جنگیدند، تا وارد ماه حرام می شدند، جنگ را موقتا تعطیل می کردند، اما برای آنکه اعلام کنند که:((در حال جنگند و این آرامش از سازش نیست، ماه حرام رسیده است و چون بگذرد، جنگ ادامه خواهد یافت))، سنت بود که بر قبه ی خیمه ی فرمانده قبیله، پرچم سرخی برمی افراشتند تا دوستان، دشمنان و مردم، همه بدانند که:((جنگ پایان نیافته است)).
آنها که به کربلا می روند، می بینند که جنگ با پیروزی یزید پایان گرفته و بر صحنه ی جنگ، آرامش مرگ سایه افکنده است.
اما می بینند که بر قبه ی آرامگاه حسین، پرچم سرخی در اهتزاز است.

                                                                  

بگذار تا این سالهای حرام بگذرد .......حسین وارث آدم!


                                                                                             (دکتر علی شریعتی )

آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی اند