مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

حیدربابا

حیدربابا ، یوْلوم سنَّن کج اوْلدى
عؤمروْم کئچدى ، گلممه دیم ، گئج اوْلدى
هئچ بیلمه دیم گؤزللروْن نئج اوْلدى
بیلمزیدیم دؤنگه لر وار ،‌ دؤنوْم وار
ایتگین لیک وار ، آیریلیق وار ، اوْلوْم وار



حیدر بابا راهم از تو کج افتاد
عمرم گذشت و نتوانستم بیایم و دیر شد
هیچ ندانستم زیباهایت چطور شد(کجا رفت
نمی دانستم که راه دنیا این همه پیچ و خم دارد
که هجران هست، جدایی هست و مرگ هست

پائولو کوئیلو

انسان‌ها به شیوه هندیان بر سطح زمین راه مى‌روند ، با یک سبد در جلو و یک سبد در پشت. در سبد جلو ،صفات نیک خود را مى‌گذاریم. در سبد پشتی ، عیب‌هاى خود را نگه مى‌داریم . به همین دلیل در طول زندگى، چشمانمان فقط صفات نیک خودمان را مى‌بیند و عیوب همسفرى که جلوى ما حرکت مى‌کند . بدین گونه است که درباره خود بهتر از او داورى مى‌کنیم ، غافل از آن که نفر پشت سرى ما هم به همین شیوه درباره ما مى‌اندیشد ! پائولو کوئیلو

آدمها وانسانها

آدم‌ها زندگی می‌کنند انسان‌ها زیبا زندگی می‌کنند!
آدم‌ها می‌شنوند انسان‌ها گوش می‌دهند!

آدم‌ها می‌بینند انسان‌ها عاشقانه نگاه می‌کنند!
آدم‌ها در فکر خودشان هستند انسان‌ها به دیگران هم فکر می‌کنند!
آدم‌ها می‌خواهند شاد باشند
 انسان‌ها می‌خواهند شاد کنند!
آدم‌ها،اسم اشرف مخلوقات را دارند
 انسان‌ها اعمال اشرف مخلوقات را انجام می‌دهند!
آدم‌ها انتخاب کرده‌اند که آدم بمانند
 انسان‌ها تغییر کردن را پذیرفته‌اند، تا انسان شدند!
آدم‌ها می‌توانند انسان شوند
 انسان‌ها در ابتدا آدم بودند!
آدم‌ها
 انسان‌ها
“آدم‌ها آدم‌اند
 انسان‌ها انسان!
اما

آدم‌ها و انسان‌ها هر دو انتخاب دارند

اینکه آدم باشند یا انسان، انتخاب با خودشان است ”.

سازنده ترین کلمه

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . . . (آیا تابحال کاسه اشک چشمتان روی گونه هایتان خالی شده ؟ اگر نشده ........!!!!!!!!)

ازاین وبلاگ آوردم http://dastanhayekuchak.persianblog.ir/

بگذار خودم باشم

در باغ دیوانه خانه ای قدم می زدم که جوانی را سرگرم

خواندن کتاب فلسفه ای دیدم.

منش و سلامت رفتارش- با بیماران دیگر تناسبی نداشت.

کنارش نشستم و پرسیدم:

"اینجا چه می کنی ؟"

با تعجب نگاهم کرد. اما دید که من از پزشکان نیستم.

پاسخ داد:" خیلی ساده پدرم که وکیل ممتازی بود.می خواست راه

او را دنبال کنم. عمویم که شرکت بازرگانی بزرگی داشت . دوست داشت

از الگوی او پیروی کنم. مادرم دوست داشت تصویری از پدر محبوبش باشم .

 خواهرم همیشه شوهرش را به عنوان الگوی یک مرد موفق مثال می زد.

برادرم سعی می کرد مرا طوری پرورش بدهد که مثل خودش ورزشکاری عالی بشوم.

مکثی کرد و دوباره ادامه داد:

"در مورد معلم هایم در مدرسه -استاد پیانو- و معلم انگلیسی ام هم همین طور

شد. همه اعتقاد داشتند که خودشان بهترین الگویند . هیچ کدام آنطور به من

نگاه نمی کردند که باید به یک انسان نگاه کرد... طوری به من نگاه می کردند که انگار در

آیینه نگاه می کنند.

بنابراین تصمیم گرفتم خودم را در این آسایشگاه بستری کنم. اینجا دست کم می توانم

خودم باشم."

                                      پائولو کوئیلو از کتاب قصه هایی

                                         برای پدران. فرزندان. نوه ها.

گره گشا

شاهکار ادبیات فارسی از پروین اعتصامی

پیرمردی مفلس و برگشته بخت - روزگاری داشت نا هموار و سخت

 

 هم پسر، هم دخترش بیمار بود - هم بلای فقرو هم تیمار بود

  

این دوا می خواستی آن یک پزشک - این غذایش آه بودی آن سرشک

  

این عسل می خواست آن یک شوربا - این لحافش پاره بود آن یک قبا

  

روزها می رفت بر بازارو کوی - نان طلب می کردو می بردآبروی

  

دست بر هر خودپرستی می گشود - تا پشیزی بر پشیزی می فزود

 

 هر امیری را روان می شد ز پی - تا مگر پیراهنی بخشد بوی

 

 شب بسوی خانه می آمد زبون - قالب از نیرو تهی دل پرز خون

 

 روز سایل بود و شب بیمار دار - روز از مردم شب از خود شرمسار

  

صبحگاهی رفت و از اهل کرم - کس ندادش نه پشیزو نه درم

 

 از دری می رفت حیران بر دری - رهنورد اما نه پایی نه سری

  

ناشمرده برزن و کویی نماند - دیگرش پای تکاپویی نماند  

 

درهمی در دست و در دامن نداشت - ساز و برگ خانه برگشتن نداشت

  

رفت سوی اسیا هنگام شام - گندمش بخشید دهقان یک دو جام

  

زد گره در دامن آن گندم فقیر - شد روان و گفت کای حی قدیر

  

گر تو پیش آری به فضل خویش دست - برگشایی هر گره کایام بست

  

چون کنم یا رب در این فصل شتا - من علیل و کودکانم ناشتا

  

می خرید این گندم ار یکجای کس - هم عسل زان می خریدم هم عدس

  

آن عدس در شور با می ریختم - وان عسل با آب می آمیختم

  

درد اگر باشد یکی دارو یکی است - جان فدای آنکه درد او یکیست

 

 بس گره بگشوده ای از هر قبیل - این گره را نیز بگشای ای جلیل

  

این دعا می کرد و می پیمود راه - ناگه افتادش به پیش پا نگاه

 

 دید گفتارش فساد انگیخته - وان گره بگشوده گندم ریخته

  

بانگ برزد کای خدای دادگر - چون تو دانایی نمی داند مگر

 

 سال ها نرد خدایی باختی - این گره را زان گره نشناختی

 

 این چه کار است ای خدای شهرو ده - فرق ها بود این گره را زان گره

 

 چون نمی بیند چو تو بیننده ای؟ - کاین گره را بگشاید بنده ای

 

 تا که بر دست تو دادم کار را - ناشتا بگذاشتی بیمار را

  

هرچه در غربال دیدی بیختی - هم عسل ،هم شوربا را ریختی

 

 من ترا کی گفتم ای یار عزیز - کاین گره را بگشای و گندم را بریز

  

ابلهی کردم که گفتم ای خدای - گر توانی این گره را بگشای

  

آن گره را چون نیارستی گشود - این گره بگشودنت دیگر چه بود

 

 من خداوندی ندیدم زین نمط - یک گره بگشودی آن هم غلط  

ا 

لغرض برگشت مسکین دردناک - تا مگر بر چیند آن گندم ز خاک

 

 چون برای جستجو خم کرد سر - دید افتاده یکی همیان زر

 

 سجده کرد و گفت ای رب ودود - من چه دانستم ترا حکمت چه بود

  

هر بلایی کز تو آید رحمتی است - هر که را فقری دهی آن دولتی است

  

تو بسی زاندیشه برتر بوده ای - هر چه فرمان است خود فرموده ای

 

 زان به تاریکی گذاری بنده را - تا ببیند آن رخ تابنده را

  

تیشه زان بر هر رگ و بندم زنند - تا که با لطف تو پیوندم زنند

  

گر کسی را از تو دردی شد نصیب - هم سر انجامش تو گردیدی طبیب

 

 هر که مسکین و پریشان تو بود - خود نمی دانست و مهمان تو بود

 

 رزق زان معنی ندادندم خسان - تا ترا دانم پناه بی کسان

 

 ناتوانی زان دهی بر تندرست - تا بداند کانچه دارد زان توست

 

 زان به درها بردی این درویش را - تا که بشناسد خدای خویش را

 

 اندر این پستی قضایم زان فکند - تا ترا جویم، ترا خوانم بلند

 

من به مردم داشتم روی نیاز - گرچه روز و شب در حق بود باز

 

 من بسی دیدم خداوندان مال - تو کریمی ای خدای ذوالجلال

  

بر در دونان چو افتادم ز پای - هم تو دستم را گرفتی ای خدای

 

 گندمم را ریختی تا زر دهی - رشته ام بردی که تا گوهر دهی

 

 در تو پروین نیست فکرو عقل و هوش - ورنه دیگ حق نمی افتد ز جوش

چگونه از روی دست خط افراد به شخصیت آنها پی ببریم

کسانی که خطی نامرتب دارند: احتمالا در زندگی بسیار فعال هستند و به همین دلیل برایشان مشکل است که بتوانند ثابت و بی‌تحرک بمانند و برخی از کارهایشان حساب‌شده و سنجیده نیست. به همین دلیل گاهی اوقات برای دوستان و افراد خانواده غیرقابل پیش‌بینی هستند. آزادی شخصیتی برای آنها خیلی مهم است و اهمیت زیادی به استقلال خود می‌دهند و ممکن است گاهی خیلی احساساتی رفتار کنند اما بقیه افراد چگونه هستند؟
 
کسانی که دست‌خط مرتب و خوانایی داشته باشند: می‌توان این‌طور برداشت کرد که آنها خودشان را بسیار کنترل می‌کنند و دوست ندارند به‌راحتی شخصیت خود را لو بدهند. حتی گاهی اوقات برایشان مشکل است که احساساتشان را بروز دهند و آن را سرکوب می‌کنند.

کسانی که خیلی پررنگ می‌نویسند و قلم را زیاد فشار می‌دهند: احتمالا علاقه زیادی به مخالفت کردن با دیگران دارند؛ چراکه احساس قدرت و اعتماد به نفس زیادی می‌کنند و دوست دارند روی دیگران اعمال نفوذ کنند و به همین دلیل شخصیت افراد را درست درک نمی‌کنند.

کسانی که خیلی کمرنگ می‌نویسند: احتمال اینکه حساس و دلسوز باشند بسیار زیاد است و موقعیت دیگران را حتی بیشتر از خودشان درک می‌کنند و این امکان نیز وجود دارد که قادر به اثبات حرف خودشان نباشند و خیلی راحت ضربه می‌خورند و وقتی دیگران از آنها انتقاد می‌کنند خیلی سریع از موضع خودشان عقب نشینی می‌کنند.

کسانی که خیلی کند و آهسته می‌نویسند: به‌سرعت قادر به نشان دادن عکس‌العمل نیستند؛ این افراد احتمالا به زمان بیشتری برای ابراز عقیده خود نیاز دارند. افرادی که آهسته می‌نویسند از نظر خلق و خو اغلب اشخاصی ملاحظه‌کار و محتاط هستند و در نتیجه به زمان بیشتری برای فکر کردن و فهمیدن نیاز دارند و در ابراز احساساتشان هم کند هستند و اغلب دوست دارند هیچ تصمیمی نگیرند تا اینکه یک تصمیم غلط بگیرند.

کسانی که دست‌خط تند و شتابزده‌ای دارند: احتمالا افرادی کم‌حوصله هستند و از اتلاف وقت خسته می‌شوند و از نظر خلق و خو بسیار لحظه‌ای‌اند. سریع درک می‌کنند و در نشان دادن رفتار و احساساتشان چندان پایدار نیستند و اغلب به دلیل شتابزدگی در تصمیم‌گیری دچار لغزش و خطا شده و از اینکه در آرامش به حرف‌های دوستان‌شان گوش کنند خسته می‌شوند.

کسانی که دست‌خط ساده‌ای دارند و خیلی ابتدایی می‌نویسند: در روابط با دیگران ترجیحا واقع‌گرا و باتدبیر هستند و نمی‌توانند قبول کنند که گاهی باید با دیگران کنار بیایند و به آنها توجه کنند و همچنین اطرافیان به‌ندرت از آنچه درون آنها می‌گذرد آگاهی پیدا می‌کنند.

کسانی که دست‌خط زیبا و پر رنگ و لعابی دارند: این امکان وجود دارد که گاهی به‌شدت رسمی برخورد کرده و خیلی مفصل و با علاقه درباره مسایل دلخواه‌تان حرف بزنند و این احتمال نیز وجود دارد که در خواسته‌ها و تمایلات‌شان پرتوقع و رویایی باشند.
 
اگر شما خود را دارای دست‌خط ریزی می‌بینید و بسیار کوچک می‌نویسید: احتمالا توانایی‌های خود را دست‌کم می‌گیرید و خودتان را از آنچه واقعا هستید کمتر ارزیابی می‌کنید و ممکن است گاهی تنگ‌نظر و خرده‌گیر باشید.

اگر درشت می‌نویسید: این احتمال وجود دارد که خودتان را زیادی بزرگ و مهم جلوه داده و گاهی بسیار با اعتماد به نفس و از موضع قدرت رفتار می‌کنید.

اگر کسی دست‌خط شکسته‌ای دارد و حروف را زاویه‌دار و شکسته می‌نویسد: فردی بسیار بااراده است و در کارهایش حد وسط را قبول ندارد و به همین علت اهل سازش و مصالحه نیست و نیز اغلب به همین دلیل از دیگران خسته می‌شود و تصمیمی نمی‌گیرد چون دوست ندارد راه اشتباه را انتخاب کند.


اگر کلمات را درهم و فشرده می‌نویسید: احتمالا فرد راحتی نیستید و در جمع، خودتان را کنار می‌کشید و می‌خواهید کنترل خود را از دست ندهید. از برقراری رابطه با دیگران خوش‌تان نمی‌آید و گاهی دوست ندارید خود را فردی خوش‌فکر نشان دهید. اغلب بعد از دیگران ابراز عقیده می‌کنید زیرا قدری محتاط هستید.


اگر فردی دست‌خط ملایم و کشیده‌ای دارد: آدمی چند بعدی است و می‌تواند مشکلاتش را از زوایای مختلف بررسی و درک کند. برایش تنوع مهم است و گاهی احساس می‌کند استعدادهای زیادی دارد و نمی‌تواند هیچ‌کدام‌شان را به‌درستی شکوفا کند. ممکنست فردی زودرنج باشد و بندرت علیه برداشت‌ها و انتقادات دیگران از خود دفاع کند.

کسی که کلمات را با فاصله و باز می‌نویسد: خیلی راحت با دیگران رابطه برقرار کرده و خیلی ساده و بی‌تکلف و مستقیما به دیگران نزدیک می‌شود. گاهی به‌راحتی از کوره در می‌رود و با این کار ممکن است به حریم شخصی دیگران تجاوز کند زیرا او برای خودداری کردن و کنترل خود ارزشی قایل نمی‌شود، اما انسانی کوشا و باطروت است که سریع تصمیم گرفته و با کارهای خود به دیگران خدمت می‌کند.

۱۰نکته طلایی از حاصل زندگی استیو جابز


۱۰نکته طلایی از حاصل زندگی استیو جابز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ . نو آوری تمایز بین یک رهبر و یک دنبال رو است

2 . معیاری از کیفیت باشید .بعضی از افراد در محیط هایی که ممتاز بودن و برتری انتظار می رود ، استفاده نمی شوند .

۳ . تنها راهی که می توانید کارهای بزرگ انجام بدهید این است که آنچه انجام می دهید را دوست بدارید .اگر شما هنوز این راه را پیدا نکردید ،به جستجو ادامه دهید .درمانده نشوید ، با تمام وجود از ته قلب خود تلاش کنید، سر انجام شما این راه را پیدا خواهید کرد.

4 . می دانید که بیشتر غذایی که می خوریم به دست افراد دیگری درست شده است. لباسی را می پوشیم که کسان دیگری آنها را ساخته اند. ریاضیاتی را استفاده می کنیم که اشخاص دیگری آن را توسعه داده اند … منظورم این است که ما به ندرت چیزی را به دست می آوریم. خیلی شگفت انگیز و خارق العاده است وقتی چیزی را خلق می کنید که بر اساس تجربه و دانش بشری باشد.

5 . در بودا یک اصطلاح هست به نام : “افکار یک نوآموز” . بسیار شگفت انگیز است که افکار یک نو آموز را داشته باشید.

6 . ما اساسا معتقدیم که شما تلوزیون نگاه می کنید تا فکر نکنید ، و زمانی که شما با کامپیوتر کار می کنید ، می خواهید فکر کنید.

7 . من تنها کسی هستم که یک چهارم یک بیلیون دلار را در یک سال از دست داده ام … این موضوع خیلی شخصیت ساز است.

8 . من تمام فن اوری هایم را برای یک بعد از ظهر بودن با سقراط معامله می کنم.

9 . ما اینجا هستیم که تغییری در جهان به وجود آوریم، در غیر این صورت چرا هم اکنون اینجا هستیم؟

10 . زمان برای شما محدود است، پس وقت خود را برای زندگی دیگران تلف نکنید. در عقاید تعصب آمیز به دام نیافتید .به گونه ای زندگی نکنید که نتیجه ی افکار افراد دیگری هستید. نگذارید سر و صداهای افکار دیگر باعث شود به صدای درونی خود گوش نکنید. از همه مهم تر، این جرئت را داشته باشید که از قلب خود پیروی کنید. ضمیر نا خود آگاه تنها چیزی است که می داند شما به چه تبدیل خواهید شد. هر چیز دیگر در درجه ی دوم قرار خواهد گرفت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


حاصل عمر گابریل گارسا مارکز

در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می‌دانند، و گاهی اوقات پدران هم.
در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده‌ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می‌کند.
در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.
در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد؛ بلکه چیزی است که خود می‌سازد.
در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می‌دهیم دوست داشته باشیم.
در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می‌افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می‌دهند.
در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است.
در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می‌توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز که میل دارد بخورد.
در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارت‌های خوب نیست؛ بلکه خوب بازی کردن با کارت‌های بد است.
در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می‌کند نارس است، به رشد وکمال خود ادامه می‌دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت می‌شود.
در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست.

نامه آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش

به پسرم درس بدهید.

 او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست.

می دانم که وقت می گیرد اما به او بیاموزید که اگر با کار و زحمت خویش یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین 5 دلار بیابد.

به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد. از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید.

به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.

اگر می توانید به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید. به او بگویید تعمق کند. به پرندگان در حال پرواز در آسمان دقیق شود. به گلهای درون باغچه و زنبورها که در هوا پرواز می کنند دقیق شود.

به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردنکشها، گردنکش باشد

ه او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند.

به پسرم یاد بدهید که همه حرفها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می‌رسد انتخاب کند. ارزش‌های زندگی را به پسرم آموزش دهید.

اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند. به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد. به او بیاموزید که  می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست.

به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد. در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید اما از او یک نازپرورده نسازید. بگذارید که او شجاع باشد.

به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد. توقع زیادی است اما ببینید که چه می توانید بکنید، پسرم کودک کم سن و سال خوبی است.