ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
من غلام قمرم ، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو ، جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر ، هیچ مگو
دوش دیوانه شدم ، عشق مرا دید و بگفت
آمدم ، نعره مزن ، جامه مدر ،هیچ مگو
گفتم :ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت : آن چیز دگر نیست دگر ، هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی ، جز که به سر هیچ مگو
قمری ، جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم : ای دل چه مه است این ؟ دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم : این روی فرشته ست عجب یا بشر است ؟
گفت : این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو
گفتم : این چیست ؟ بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت : می باش چنین زیرو زبر هیچ مگو
ای نشسته در این خانه پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو ، رخت ببر، هیچ مگو
گفتم : ای دل پدری کن ، نه که این وصف خداست ؟
گفت : این هست ولی جان پدر هیچ مگو
مولانا