مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

یکی از نامه های زیبای بابا لنگ دراز به جودی ابوت

دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد.


جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.

دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ...

جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.

هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.

پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم. جندتا هم اینجاست


 بابا لنگ دراز در واقع داستان دختری یتیم، به نام جودی آبوت است که حدود ۱۷-۱۸ سال از عمر خود را در یتیم خانه ای گذرانده و به طور اتفاقی با کمک یک ناشناس خیر به مدرسه ای شبانه روزی درجه یک که متعلق به طبقه ثروتمند جامعه است معرفی می شود. او در تمام دوران مدرسه و تحصیل توسط نامه با ناشناس خیر ارتباط دارد برنامه ها و وضعیت تحصیلی و دل مشغولی ها خود را به او گزارش می دهد و با او در میان می گذارد. در جریان تبادل این نامه ها، شخصیت جودی آن قدر با مرد خیر هماهنگ و هم سومی شود که در پایان داستان «جودی ابوت» و مرد خیر با یکدیگر ازدواج می کنند و زندگی مشترک را آغاز می کنند.

جودی ابوت در اولین نامه به بابالنگ دراز نوشته است: « نامه نوشتن به کسی که انسان ندیده و نمی‎شناسد کمی مضحک است، اصلاً برای من نامه نوشتن عجیب و غریب است من کسی را نداشتم که برایش نامه بنویسم بنابراین اگر نامه‌های من درجة یک نیست امیدوارم ببخشید… من همة عمر تنها بوده‎ام، ناگهان یک نفر پیدا شده که نسبت به من و سرنوشت آیندة من اظهار علاقه کرده است، لذا من تمام این تابستان راجع به شما فکر کرده‌ام. احساس می‎کنم خانواده‎ای پیدا کرده‎ام… حالا نمی‎دانم شما را چه خطاب کنم، چون هیچ اطلاعی از شما ندارم. ولی آنچه مسلم است شما پاهای درازی دارید و من تصمیم گرفته ام، شما را بابالنگ دراز خطاب کنم، امیدوارم به شما برنخورد، این شوخی بین ما دو نفر خواهد بود و به مادام لیپت هم نخواهیم گفت …»

نامه ای از ویکتور هوگو

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، 
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد، 
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی .
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش
آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی .
برایت همچنان آرزو دارم
دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار، 
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بی*تردید مورد اعتمادت باشد.و چون زندگی بدین
گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غره نشوی.و نیز آرزومندم
مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا
نگه دارد.همچنین، برایت آرزومندم
صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک می*کنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران
ناپذیر می کنند
و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران
نمونه شوی.و امیدوام اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان
یابند.امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره
گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.امیدوارم
که دانه*ای هم بر خاک
بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود
دارد.بعلاوه، آرزومندم پول داشته
باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من
است »
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ
دیگری است!و در پایان، اگر مرد
باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو
بیاغازید.اگر همه ی اینها که گفتم
فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم.

سخنان کوتاه

سخنانی از فلورانس اسکاول شین:

 چه خوب است که انسان بعضی وقتها به تماشای سحر برود تا با همه ی وجود، باور کند که آفتاب بی گمان خواهد دمید.

 


قدرت شکست ناپذیر خدا هر مانعی را از سر راه بر می دارد. 

 


خداوند بخشاینده است و انسان، دریافت کننده.

 


زندگی، بازگشت اندیشه ها، گفتارها و کردارهای ماست که دیر یا زود به ما باز می گردد.

 

کسی که با خدا همراه است، شکست ناپذیر می شود. 

 


اگر به خودتان باور داشته باشید، دیگران نیز شما را باور خواهند داشت. 

 


باور، نیرومندتر از خوش بینی است.

 


به راستی که نفرت، بیش از شرابخواری، خانه‌ها را ویران کرده است و بیش از جنگها، جان آدمیان را بر باد داده است.

 


خشم، نفرت، بدخواهی، حسد و کینه ،شادمانی انسان را می گیرد موجب بیماری و شکست و فقر می شود.

 


انسان با هر دست بدهد، با همان دست می گیرد و همیشه میان داد و ستد، موازنه ای کامل برقرار است.

 


آدمی باید آنچه را که در ازای کار خودش به او بازمی گردد، در نهایت لطف بپذیرد؛ بدون چشم داشت داده‌ای، پس بدون چشم داشت بگیر!  

   


همه ی امور مهم به دست کسانی انجام پذیرفته است که از آرزوهای بزرگ خود دست نکشیده اند.

 


تنها کسی که باید دگرگون شود، خودتان هستید؛ خودتان که دگرگون شوید، همه ی اوضاع و شرایط پیرامون تان نیز دگرگون می شود. 

 

دشمنان شما همه در درون خودتان هستند.

 

تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به تاراج می برد، اندیشه های منفی خود او است.

  

چه بسیارند مردمانی که از خود به ستوه آمده اند و آرزو دارند دیگری باشند؛ چنین مردمانی از باور و اتکا به نفس بی بهره اند.

 

راههای خدا خردمندانه و چاره های او حکیمانه است.

 

اگر از دشواری های خود بگریزیم، آنها ما را دنبال خواهند کرد. 

 

مردم گمان می کنند که با فرار از شرایطی ناخوشایند، می توانند از شر آن رهایی یابند؛ بی خبر از اینکه به هر کجا بروند با همان شرایط روبرو خواهند شد. 

 

اگر خطای گذشته را نمی توان جبران کرد، دست کم می توان اثر آن را با مهربانی در حق کسی دیگر از بین برد.  

 

برای شفای تن باید روح را شفا داد. 

 

انسان، تنها می تواند آن باشد که خود را چنان بیند؛ و تنها می تواند به جایی برسد که خود را در آنجا ببیند.

 

نخستین گام برای رسیدن به کامیابی این است که از آنچه هستید، شادمان باشید. 

 

زندگی، یک جدول واژه های متقاطع است. واژه ی درست، پاسخ مورد نیاز را در دسترس تان قرار می دهد.

 

خدا به زمان نیاز ندارد و هرگز دیر نمی کند.  






جاده زندگی

جاده زندگی نباید صاف و مستقیم باشد خوابمان می گیرد دست اندازها نعمتند.




پیام نصویری

                     

آموزنده

مرد فقیرى بود که همسرش از شیر گاوشان کره درست میکرد و او آنرا به تنها بقالى روستا مى فروخت. آن زن روستایی کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت و همسرش در ازای فروش آنها مایحتاج خانه را از همان بقالی مى خرید. روزى مرد بقال به وزن کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، دید که اندازه همه کره ها ۹۰۰ گرم است. 
او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره ها را به عنوان یک کیلویی به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: راستش ما ترازویی نداریم که کره ها رو وزن کنیم ولی یک کیلو شکر قبلا از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار دادیم .
یقین داشته باش که به مقیاس خودت برای تو اندازه مى گیریم.
 *****

حاتم طایی هیچگاه اسمش رو روی درخت یا سنگی حکاکی نکرد،

او حتی با هیچ قلم ، 
مرکبی و رنگی اسمش رو روی در و دیوار کسی ننوشت ؛ولی در کمال تعجب ، نامش دنیا رو پر کرده !

با جوهره محبت نامت را بر دلها بنگار؛

بگذار نیکویی نامت را زنده نگهدارد ..
 ******

چه تلخ است روابطمان این روزها که چیزی نیست جز حسابگری

   مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوتکرده بودند . وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگانملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند. ملا طبعا از درب دو می وارد شد. ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود.

این داستان حکایت زندگی ماست.کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم(رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ،رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم.

روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست.

عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است. اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد . اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود. اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم.

چه ستمگر است آن که از جیبش به تو می بخشد،تا از قلب تو چیزی بگیرد.
********
گوته می گوید: «اگر ثروتمند نیستی مهم نیست، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند»،
«اگر سالم نیستی، هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند»،
 «اگر زیبا نیستی برخورد درست با زشتی هم وجود دارد»،
 «اگر جوان نیستی، همه با چهره پیری مواجه می شوند»،
 «اگر تحصیلات عالی نداری با کمی سواد هم می توان زندگی کرد»،
 «اگر قدرت سیاسی و مقام نداری، مشاغل مهم متعلق به معدودی انسان‌هاست»،
«اما، اگر «عزت نفس نداری»، هیچ نداری

سخنان زیبا


هرگز در زندگی این دو را ابراز نکنیدنخست، آنچه نیستید 
و دوم ، همه آنچه هستید!
 ***
 تلاش کنیم ندیده ها را ببینیم دیدن آنچه که همه میبینند هنر نیست!
  
***
بهترین آیینه وجدان توست...آگاه و بیدار باش...
***
 خیلی از یخ کردن های ما از سرما نیست!!!لحن بعضی ها، زمستونیه...
 
 ***
 
خدایا
مارو ببخش که در کار خیریا "جار"  زدیم...یا "جا"  زدیم...
 
***
عمری گذشت تا باورمان شدآنچه را باد برد...
خودمان بودیم...
 
***
 
ثبت احوال در شناسنامه ام همه چیز را ثبت کرده
جز احوالم...
 
***
  
نه صدایش را نازک کرده بودنه دستانش را آردی...
از کجا باید به گرگ بودنش شک میکردم؟؟
 
*** 
 
چه خوشبختی بزرگی است...بدبختی های کوچک!
 
***
گاه لازم است که انسان دیدگان خود را ببندد
زیرا اغلب خود را به نابینایی زدن نیز
نوعی خوشبختی است...
 
***
جسم ما باغی است که اراده،
باغبان آن است
 
 
***
 
اگر درد داری تحمل کن روی هم که تلنبار شد
دیگر نمیفهمی کدام درد از کجاست
کم کم خودش بی حس میشود!!
 
***
 
راز این هستی چیست؟
 ما چرا آمده ایم؟
کار ما نیست گذر از هستی
 گذر از آدم ها
کار ما شاید
پر کردن تنهایی یک دل تنها باشد
 
 ***
  
یادم نرود که: من تنها هستم... اما تنها من نیستم که تنها هستم!

در هیاهوی زندگی

در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن ها که فقط پاهایم را از من گرفت در حالیکه گویی ایستاده بودم. چه غصه ها که فقط باعث سپیدی مویم شد در حالیکه غصه کودکانه ای بیش نبود و پس از هر اتفاق دریافتم ... کسی هست که اگر بخواهد می شود و نخواهد نمی شود ... به همین سادگی کاش نه آنچنان می دویدم و نه آنچنان غصه می خوردم فقط باورش داشته و اورا می خواندم ... به همین سادگی !!!

سخنان بزرگان


اگر کسی موفق شد به کسی خیانت کنه،آن شخص را احمق فرض نکنه. بلکه بدانه که او خیلی بیشتر از انچه لیاقت داشته  به او اعتماد کرده است..


بعضی از آدم ها مثل عکس  می مانند: زیاد بزرگشان کنید ، کیفیت شان میاد پایین


چارلی چاپلین میگوید:پس از سالها فقر به ثروت و شهرت رسیدم و در کهنسالی آموختم با پول میشود خانه خرید ولی آشیانه نه! رختخواب خرید ولی خواب نه! /ساعت خرید ولی زمان نه! /مقام خرید ولی احترام نه/کتاب خرید ولی دانش نه! آدم میشه خرید ولی دل نه! /اما افسوس دیر فهمیدم!!!!!!



نمی دانم چرا؟وقتی به یکی زیادی تو زندگیت اهمیت بدی ؛ اهمیتتو تو زندگیش از دست میدی … . به همین راحتی

 

تاپشیرما منی

رنگی سولموش خزلم یللره تاپشیرما منی

گوزیاشمدان توره نن سیللره تاپشیر ما منی 


آندولا عشقیمه بیر گون دوزه بیلمم سن سیز


آیلارا هفته لره ایللره تاپشرما منی