مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

مدیر هنرستان

در اتاقم نشسته بودم یکی ازبچه ها وارد شد دم در ایستاد مرا نگاه کرد اشک دور چشمش حلقه زده بود فکر کردم از بچه هایی است که امتحان داده و نمره کم آورده (اواخرخرداد بود ) چون دانش آموزان را می شناختم فکر کردم از داوطلبان آزاد است پرسیدم عزیزم چه شده گفت مرا نشناختید دقتم را بیشتر کردم در این حال گفت آقا من بهارم این حرف مرا به اولین روستای محل خدمتم برد بهاررادر آغوش کشیدم ( من آموزگار استخدام شده بودم به روستایی دادند که دور بود ومن نمی خواستم به آن روستا بروم شب مرکز بخش می خواستم بمانم فردا بروم شهرمان یک آقای مسن مرا در آنجا دید به من گفت شما به روستای...... دادند گفتم بله گفت چرا نمی روید گفتم دوره گفت پس بیا بجای اینکه در اینجا بمانی برویم ده اگر دوست داشتی بمان اگر هم که نه فردا برگرد قبول کردم وبه آن روستا رفتیم تا روستائیان مرا دیدند انگار یک ناجی به آن روستا آمده واقعا انتظار آن استقبال را نداشتم تا نیمه های شب با روستائیان نشستیم وصحبت کردیم ولی باز نظر من برگشتن بود شب خوابیدیم وصبح بعد ازنماز خواستم هرچه زودتر حرکت کنم بروم اول وقت دیدم بچه ها شناسنامه بدست، دم درخانه ای که من مانده بودم  به صف ایستاده اند عجب، پرسیدم برای چی اینجا ایستاده اید گفتند آقا برای ثبت نام گفتم من میروم معلم دیگری می آید وثبت نام می کند ودرس هم می دهد در اول پسر بچه ای که ایستاده بود برق چشماش نشان از خوشحالی وجود من بود تا گفتم من می روم چهره اش در هم شد وناراحت ونزدیکتر آمد وگفت آقا ما نمی گذاریم شما بروید ما می خواهیم درس بخوانیم گفتم عزیزم اینجا مدرسه نداره دوره و......ناراحت تر شد وپای مرا چسبید وگفت ما نمی گذاریم بروید گفتم اسمت چیه گفت بهار  شناسنامه اش را گرفتم نگاه کردم دیدم سال گذشته باید اول می خواند گفتم بهار جان اینجا برای من دوره وهزاران دلیل دیگه ولی بهار دست بردار نبود بالاخره قبول کردم بمانم) این همان بهار بود گفتم بها رچرا گریه میکنی گفت آقا انگاربرگشتم به سال  اول وروستای...........و.........گفتم بهار چیکار می کنی چی کردی گفت آقا الان من پزشکم  عجب من هم گریه کردم می دونید چرا اگر آن سال من آنجا نمی ماندم شاید معلم دیگری بهار را آموزش می داد ولی آیا بهاری هم برای بود؟ من چه جوابی برای خدا انسانیت وخودم داشتم از بهار خاطراتش را پرسیدم  ادامه دارد .........

معرفی ۲

آن روز ودوروز بعد آن هم گذشت سومین روز با آن همکاری که ازهمه مخالف تر بود صحبت کردم از ایشان پرسیدم شما مرا قبلا می شناختید گفتند، نه! گفتم، پس چرا این همه با آمدن من مخالف بودید

گفتند به نظر می رسد سخت گیر باشید ایشان راست میگفتند من سخت گیر بودم ولی برای خودم نه به دیگران ( خدا یک توفیقی به من داده در جاهایی که کار کردم اگر 80در صد به من رای ندهند من قطعا آنجا کار نمی کنم البته در مسئولیت ها ) گفتم شما تصمیم هایتان را با حدس وگمان می گیرید ؟ اجازه بدهید شروع به کار بکنم بعد.... ولی اگر آگاهانه شما مخالفت میکردید این مسئولیت را من قبول نمی کردم  .ودر نهایت با پیدا کردن مشترکاتی صحبت ها پایان یافت چند جلسه با همکاران گذاشتم اهداف را تشریح کردم برنانه ها را گفتم کم کم متوجه شدند من در صداقت کم وکسری نگذاشتم .

در همان هنرستان من حدود ده (10سال ) مدیر بودم نوع جدید مدیریت :

1- به نظر من مدیری مدیر است که از هر دانش آموزی دانش آموزتر باشد .

2- معلم اول وآخر سیستم آموزشی است مدیر زمانی ارزشمند است که معلم را خوب پشتیبانی کند .

3- درسیستم آموزشی (مدرسه ) هیچ چیز بالا وپایین ندارد خدمتگزار مدرسه همان قدر محترم است که مدیر مدرسه ودانش آموز آنقدر عزیز وارزشمند است که معلم وتمام پرسنل، در یک سیستم آموزشی بالا پایین نداریم یکی یاد میدهد ودیگری یاد می گیرد .. 

خدا میداند هر روز این هنرستان برایم خاطره است یاد همه شان بخیر بیشترشان باز نشسته شدند همان همکاری که از همه مخالف تر بود اگر روزی همدیگر را نمیدیدم نگران هم می شدیم و در نهایت وقتی بعد از 10سال از آن هنرستان منتقل شدم در آخرین جلسه خداحافظی همه مان متاثر وگریان وناراحت از ترک هم در آن محیط ...... درد آنها درد من بود شادی آنها شادی من بودمنظورم از آنها هم دانش آموزان وهم سایر همکاران .........هرگز منتظر تشویق هیچ کس نباید ماند فقط وفقط رضایت خدا واقعا خدارا میتوان دید اگر برای خدا کار کنیم شاید با معیار هایی که ما تعیین کردیم جور در نیاید ونیامد هم ،چون هرگز در طول خدمتم گروه تشویقی نگرفتم ولی رضایت خدا که در قلب آنهایی که با آنها کار کردم  متجلی بود برایم هزاران هزار گروه تشویقی است ...........

امروز کسی باش که واقعا آرزو داری
مهربان و باگذشت
ساده و شفاف
پاک و خالص
با انعطاف و مددرسان
رنج و نگرانی را کنار بگذار
به لحظات زندگی چنان ارزش بده که آرزو داری
امور را از این پس همان طور به پیش بروند
درک کن که با خودخواهی و خود پسندی درد
جسمانی و رنج روانی را برای خود تدارک می بینی
((زندگی کن با مرام های واقعی چون محبت وعفو
وجودی عاشق
از خواسته نفس رها شو
و در وجود خویش به جای رنج دادن و ناسپاسی
به دنبال شوق و امید باش))
فقط یک روز بی ضرر باش
و برای همگان مفید باش
حقیقت را دریاب
نیت کلام و کردار و گفتارت را آرامش بده
اگر باورت نکردند
نهراس
برناتوانی خود برای رسیدن به خواستهای مهرآمیزت
غلبه کن
چنان با محبت رفتار کن که دلیلی برای شرمسار
بودن از خودت نداشته باشی
پیش داوری هایت را کنار بگذار
که رنج پیش از آن حتمی است
همین امروز از بخشش آکنده شو
کس نمی داند فردا چه در راه است
زندگی کوتاه است
درگذشته ها نمان
نگران آینده نباش
فقط یک روز لحظه های امروزت را باامید و اشتیاق به
سمت مسیر ی تازه و سپید ببر ..................

(من این قطعه را از جایی استفاده کردم آدرسش را نمیدونم )

معرفی

۱۳۷۱روز سوم پاییز است مدارس هم سه روز است که باز شده  رئیس محترم وقت از من خواستند تا مدیریت هنرستان ..........را قبول کنم این هنرستان یکی از مدارس آموزش وپرورش ........است من با توجه به شناختی که ازهنرستان داشتم مایل به قبول مسئولیت آن نبودم ولی به هر حال قرار شد روز سوم مهر معرفی بشوم در این روز رئیس محترم وقت در جلسه شورای دبیران این هنرستان بنده را  معرفی کردند این مطلب را که می آورم اصل هدف من اینجاست در اولین جلسه مخالفت با من شروع شد ودبیرانی که صحبت کردند مرا قبول نداشتند وتاکیدشان به رئیس ناحیه معرفی فرد دیگری برای مدیریت بود ...... با سخنان ایشان هم مشکل حل نشد بعد از صحبتهای ایشان از من خواستند من هم صحبت کنم  ولی چون جو خوبی نبود من گفتم وقتی اینها مرا قبول ندارند  طبیعی است که صحبت هایم را هم قبول نمی کنند . فقط عرض سلام وادب کردم ومعرفی مختصر خود .........  شما باشین چکار می کنین؟