ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
این خاطره برگرفته از کتاب " چهره هایی از پدرم " نوشته ی ثمین باغچه بان پسر جبار باغچه بان می باشد .مردی که با پشتکار ، صبر و اراده ی محکم خود به ما درس انسانیت و استقامت آموخت .
در سال 1325 یا 26 .وزیر وقت آموزش و پرورش وقت با پدرم درافتاده بود . بهتر است بگویم لج کرده و کج افتاه بود .او دکتری از تحصیل کرده های آمریکا بود ، اما پدرم فقط یک آموزگار بود .
وزیر ، هر جور چوبی را لای چرخ او می گذاشت ، تهمت های سیاسی به او می زد ، حقوقش را کم می کرد ، اجازه ی ملاقات به او نمی داد ، او را تحقیر و تمسخر می کرد ، می گفت مدرک تحصیلی ندارد .خلاصه از هر گونه کارشکنی در حق او دریغ نمی کرد و از این کارشکنی لذت می برد ، یک لذت کودکانه ...
آن وقت ها پدرم « مجله ی زبان » را منتشر می کرد .در این مجله با چاپ مقاله ی خیلی تند و تیزی به وزیر حمله کرد .جمله های بسیاری در آن مقاله می گذشت که خیلی به درد وزیر می خورد ، زیرامی توانست با عنوان کردن آن ها ، برای این آموزگار تسلیم ناپذیری که ترس و عجز را در مذهب آموزگاری الحاد می شمرد ، چاه بکند ، و همین کار را هم کرد: عنوان کرد که او کمونیست است ، توده ای است ، ضد رژیم سلطنتی است ، اصلاً ایرانی نیست و یک مهاجر قفقازی است و از این حرف ها .... پدرم در جواب به این مهملات مقاله ی تند و تیز و مفصل دیگری نوشت ، که چند سطری از آن را نقل می کنم :
« آقای وزیر ، من مانند فلانی برلن ندیده و مثل فلانی از پاریس نیامده ام . من مانند آن یکی به مسکو نرفته و مثل این یکی از لندن برنگشته و مانند تو میوه ی آمریکا نیستم . من مانند یک علف صحرایی به وسیله ی باد و باران و تابش نور آفتاب آسمان ایران سبز شده و به رنگ و بوی ایرانیت افتخار دارم .قدرت من ، فکر من ، معلومات من و ایمان من همه ایرانی است .من در ایران یک بخشش الهی هستم ، نه مثل تو کسب شرف کرده ای از آمریکا.من انفاس پیغمبری را از زرتشت ، حس نوع پروری را از سعدی ، قدرت تشخیص و علاج را از بوعلی ، جسارت سربازی را از فردوسی ، شور عشق و ظرافت خیال را از گنجه ای ، جرئت انقلاب را از کاوه به ارث برده ام ، سر کار چه کاره هستید ای میوه ی آمریکا ؟....
من این دعوا را با شما در موقعی شروع کرده ام که شما وزیر هستید و من آموزگاری بیش نیستم ، اما ترس و عجز در مذهب آموزگاری من الحاد است . من نمی توانم در برابر ظلم و ستم و دروغ مانند گوسفندی ساکت بمانم و تسلیم بشوم ، زیرا در این صورت پرورش یافتگان من نیز اخلاق گوسفندی پیدا خواهند کرد .من برای مبارزه با ظلم منتظر نمی مانم تا چند نفری پا پیش بگذارند و من دنبال آن ها بیافتم .من خود پیش می روم ولو این که دیگران قدمی هم برندارند و تنها بمانم ، و آموزگاران همیشه باید در مواجهه با ظلم و دروغ پیشقدم باشند .هیچ وقت نباید منتظر بمانند تا کسانی جلو بیافتند و آن ها دنبالشان بروند ....»
این مطلب را از وبلاگ :
http://www.mina1379.blogfa.com/ آوردم .وباتشکر از ایشان