ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
> داستانی در مورد اولین دیدار
> «امت فاکس»، نویسنده و فیلسوف
> معاصر، از
> رستوران سلف سرویس؛ هنگامی که
> برای نخستین بار به آمریکا رفت. وی
> که تا
> آن زمان هرگز به چنین رستورانی
> نرفته بود در گوشه ای به انتظار
> نشست
> با
> این نیت که از او پذیرایی شود
> اما هرچه لحظات بیشتری سپری می
> شد
> ناشکیبایی او از اینکه می دید
> پیشخدمتها کوچکترین توجهی به او
> ندارند شدت
> گرفت. از همه بدتر اینکه مشاهده
> می کرد کسانی پس از او وارد شده
> بودند و
> در مقابل بشقاب های پر
> از غذا نشسته و مشغول خوردن
> بودند.
>
> وی با
> ناراحتی به مردی که بر سر میز
> مجاور نشسته بود نزدیک شد و گفت:
> «من
> حدود
> بیست دقیقه است که در اینجا نشسته
> ام بدون آنکه کسی کوچکترین
> توجهی
> به من نشان دهد. حالا می بینم
> شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با
> بشقابی
> پر از
> غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!
> موضوع چیست؟ مردم این کشور
> چگونه
> پذیرایی می شوند؟» مرد با تعجب
> گفت: « ولی اینجا سلف سرویس است.»
> سپس
> به قسمت انتهایی رستوران جایی
> که غذاها به مقدار فراوان چیده شده
> بود،
> اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا
> بروید، یک سینی بردارید و
> هر چه می
> خواهید انتخاب کنید، پول آن را
> بپردازید، بعد اینجا بنشینید و آن
> را میل
> کنید».
>
> امت
> فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد،
> دستورات مرد را پی گرفت. اما
> وقتی
> غذا را روی میز گذاشت ناگهان
> به ذهنش رسید که زندگی هم در
> حکم سلف سرویس
> است. همه نوع
> رخدادها،فرصت ها،موقعیتها،
> شادیها،سرورها و غم ها در
> برابر
> ما قرار
> دارد.. در حالی که اغلب ما بی حرکت
> به صندلی خود چسبیده ایم
> و
> آنچنان محو این
> هستیم که دیگران در بشقاب خود چه
> دارند و دچار
> شگفتی شده
> ایم که چرا او
> سهم بیشتری دارد؟ که هرگز به
> ذهنمان نمی رسد خیلی ساده
> از
> جای خود برخیزیم
> و ببینیم چه چیزهایی فراهم
> است،سپس آنچه می
> خواهیم،برگزینیم.
>
> از کتاب: شما عظیم تر
> از آنی هستید که می اندیشید/مسعود
> لعلی